خيال

نه , نه, من نمي آيم . من نهههه. با من چه كار داريد . اينها سخناني بود كه مريم با خود تكرار ميكرد كه ناگهان مادرش او را صدا زد و گفت دخترم چيه خواب  بد ديدي ؟ مريم از خواب پريد و كمي اطرافش را نگاه كرد و مادرش را در كنارش ديد لبخندي زد و با خيال آسوده به خواب رفت .

مريم دختري ده ساله و شيطون بود كه دريك روستاي كوچك و در يك خانواده شلوغ به دنيا آمده بود . او با ديگر دوستانش متفاوت بود. او تنهايي و گوشه نشيني را ترجيح ميداد . مريم بيشتر مواقع با خود خلوت ميكرد و به بازيهاي تك نفري مشغول مي شد و يا به رويا پردازي ميپرداخت . روستايي كه در آن زندگي ميكردند جاي ساكت و آرامي بود كه بيشتر مردمش كشاورز بودند و هنوز گله داري در آن رواج داشت و وسيله حمل و نقل آنها علاغ بود و خبري از ماشين و هياهوي شهر در آنجا نبود . حتي برق و آب لوله كشي هم به آنجا نيامده بود اين روستا يك قنات داشت كه ازداخل خونه هاي روستايان عبور ميكرد و در اخر براي كشاورزي استفاده ميشد . داخل هر خانه بر روي قنات يه محلي درست كرده بودند كه حدود ده دوازده پله پايين ميرفت تا به محل آب قنات  كه از زير آن ميگذشت ميرسيد كه به آن جوي ميگفتند .و محلي نسبتآ تاريك و خنكي بود , از ان محل براي نگهداري ميوه  و از آب آن براي شستشو رخت ولباس و ظروف استفاده مي كردند .

در يكي از روزهاي پايزي  كه مريم براي شستن لباس به داخل جوي رفته بود. ديد كه يك بچه گربه در پايين جوب ايستاده و به آب خيره شده است و پشت سر هم ناله هاي وحشتناكي سر ميدهد . مريم دو سه پله اي پاينتر رفت و به جوي آب نگاه كرد . داخل آب يه چيزي شبيه به سوسك افتاده بود و در روي آب شناور بود . سوسك همين طور روي آب چرخ مي زد و بزرگتر ميشد . بزرگ و بزرگتر , اين قدر بزرگ شد كه ارتفاع آن به سه متر رسيد و سر آن به سقف جوي خورد و كمي از كاهگل سقف به داخل آب ريخت . مريم همين طور خيره به اين موجود خيره شده بود . خوب كه نگاه كرد فهميد اين موجود سوسك نيست . بلكه يك اژدهاي سياه هفت سر است كه به او خيره شده است . مريم ديگر نتوانست از جاي خود تكان بخورد . رنگش زرد شده بود و عرق سردي بر پيشانييش نشسته بود . سعي كرد بلند فرياد بزند و از مادرش كمك بخواهد اما هيچ صدايي از گلويش بيرون نيامد . آب درون جوي در حال جوشيدن بود و پله هاي آن قدر داغ شده بودند كه كف كفشهاي مريم به آن چسبيده بود .

 مريم همانجا خشكش زده بود و منتظر مرگ بود . كه نا گهان ...................

ادامه نوشته

روند شکل گیری کشور ایالات متحده آمریکا چگونه بود؟

ایالات متحده امریکا در قارة امریکا قرار دارد. این قاره بعد از قاره آسیا از حیث مساحت و جمعیت بزرگ ترین قاره جهان است. این قاره اولین بار توسط کریستف کلمب، دریانورد ایتالیایی، در سال 1492 میلادی کشف شد و قبل از آن، مردم دنیا از وجود چنین قاره و سرزمین هایی اطلاع نداشتند. بر اساس احتیاجات اقتصادی، دولت های اسپانیا و پرتغال مایل به یافتن راه دریایی تازه ای به جای راه قسطنطنیه (استانبول امروزی در ترکیه) بودند تا تجارت آنان با ممالک آسیا که سود سرشاری داشت دچار وقفه و تعطیل نشود. کریستف با استفاده از فرضیّة "دنیا گِرد است" و از هر طرف حرکت کنیم، به همان نقطه خواهیم رسید، تصمیم گرفت از مغرب یعنی اقیانوس اطلس حرکت کند و به آن طرف دنیا برود و به کشور هندوستان برسد اما دریانورد ایتالیایی (که در خدمت دولت اسپانیا بود) بر سر راه خود، جزایر و سرزمین هایی را کشف کرد که گرچه خود او آن ها را هندوستان می نامید، ولی بعد ها معلوم شد که آنها اراضی جدیدی هستند که تا آن زمان کسی از وجود آن ها اطلاع نداشته است. بعد ها که دریانور دیگری به نام "امریکو وسپوس" ثابت کرد که اراضی جدید الاکتشاف توسط "کریستف کلمب" هندوستان نیست، نام خود را روی آن سرزمین ها گذاشت و به اسم "آمریکا" معروف شد. (1) بدین حال قاره آمریکا کشف شد. پیشنه شکل گیری ایالات متحده امریکا از نظر جغرافیایی به پیدایش قارة امریکا بر می گردد. از این تاریخ به بعد عدة زیادی از مردم اروپا به نواحی مختلف آن قاره رفتند، منتها اسپانیائی ها و پرتغالی ها بیشتر به آمریکای لاتین (آمریکای جنوبی و مرکزی) روی آوردند، در حالی که دیگر اروپایی ها به آمریکای شمالی رفتند. از سال 1676 جنگ های سختی بین سرخ پوستان که صاحبان اصلی آمریکا بودند، با مهاجران اروپایی در می گیرد. این جنگ ها ده ها سال طول کشید و سرانجام با قتل عام سرخ پوستان به پایان رسید. بین خود اروپاییان اشغالگر نزاع های متعددی روی داد. بر سر ایجاد سلطه کامل بر آمریکا، بین فرانسه و انگلستان جنگ های متعدد در گرفت تا سرانجام انگلیسی ها موفق به ایجاد یک مستعمرة اختصاصی برای خود شدند. اما به علت ظلم و ستم فراوانی که انگلیسی ها به مردم آمریکا روا می داشتند، مردم این سرزمین در صدد استقلال برآمدند و در سال 1776 میلادی قیام کردند. پس از جنگ های مکرر به رهبری سردار ملی خود ژنرال "ژرژ واشنگتن" که بعدها به ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا رسید، در سال 1783 میلادی انگلیسی ها را شکست دادند و استقلال خود را به دست آوردند.(2) ایالات متحده امریکا بعد از استقلال شاهد تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. امروزه این کشور یکی از کشورهای مهم جهان است و ساختار سیاسی آن جمهوری فدرال است که مرکّب از 51 ایالت بوده، از نظر جغرافیایی در نیمکرة غربی، در آمریکای شمالی از شمال به کانادا و به اقیانوس منجمد شمالی، از شرق به اقیانوس اطلس، از جنوب به مکزیک و طیبح مکزیک و از غرب به اقیانوس آرام محدود است. مساحت آن کلاً 885/369/9 کیلومتر مربع است.(3)بیشتر جمعیت آن پیرو دین مسیح (پیرو مذهب کاتولیک و پروتستان) با اقلیت های مسلمان و یهودی هستند.(4)پی نوشت ها: 1. حبیب الله شاملو، جغرافیای کامل جهان، ص 440 ـ 441.2. همان، ص 525.3. دایره المعارف تشیع، ج 1، ص 230.4. حبیب الله شاملو، همان، ص 514

سفر آخرت

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

=

=

=

=

=

=

=


گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم

ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه !!

نامه ی زنی به همسر آینده


عزيزم!
مي تواني خوشحال باشي، چون من دختر كم توقعي هستم. اگر مي گويم بايد تحصيلكرده باشي، فقط به خاطر اين است كه بتواني خيال كني بيشتر از من مي فهمي! اگر مي گويم بايد خوش قيافه باشي، فقط به خاطر اين است كه همه با ديدن ما بگويند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هي بالاتر برود!
اگر مي گويم بايد ماشين بزرگ و با تجهيزات كامل داشته باشي، فقط به اين خاطر است كه وقتي هر سال به مسافرت دور ايران مي رويم توي ماشين خودمان بخوابيم و بي خود پول هتل ندهيم!
اگر از تو خانه مي خواهم، به خاطر اين است كه خود را در خانه اي به تو بسپارم كه تا آخر عمر در و ديوارآن، خاطره اش را برايم حفظ كنند و هرگوشه اش يادآور تو و آن شب باشد!
اگر عروسي آن چناني مي خواهم، فقط به خاطر اين است كه فرصتي به تو داده باشم تا بتواني به من نشان بدهي چقدر مرا دوست داري و چقدر منتظر شب عروسيمان بوده اي!
اگر دوست دارم ويلاي اختصاصي كنار دريا داشته باشي، فقط به خاطر اين است كه از عشق بازي كنار دريا خوشم مي آيد... جلوي چشم همه هم كه نمي‌شود!
اگر مي گويم هرسال برويم يك كشور را ببينيم، فقط به خاطر اين است كه سالها دلم مي خواست جواب اين سوال را بدانم كه آيا واقعا "به هركجا كه روي آسمان همين رنگ است"؟! اگر تو به من كمك نكني تا جواب سوالاتم را پيدا كنم، پس چه كسي كمكم كند؟!
اگر از تو توقع ديگري ندارم، به خاطر اين است كه به تو ثابت كنم چقدر برايم عزيزي!
و بالاخره...

اگر جهيزيه چنداني با خودم نمي آورم، فقط به خاطر اين است كه به من ثابت شود تو مرا بدون جهيزيه سنگين هم دوست داري و عشقمان فارغ از رنگ و رياي ماديات است

آرزوهای شیرین

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.


و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.


و امیدوام اگر جوان كه هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.


امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.


امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.


بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!


و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.


اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم.

                                           منبع: دوست خوبم .•* (¤`°•.★ADINA★.•°`¤)*•.

دست در دست هم دهیم به مهر   میهن خویش را کنیم آباد

دیریست که بر خشکی پهن دشتی ایستاده ایم که کس باور ندارد روزگاران دور، سبز دشتی بوده است، سرشار از مهر و دوستی.

آری در کویر سرزمینی که با مهر اهورایی ساخته و با فراموشی مردمانش اسیر اهریمن گشت،-

 کس نمی فشرد دست یازیده ی نیازمندی را.

به کجا میرویم؟ تا به کی پالان اطلس بر خویش گذاریم و بار بیخردی را هرسو بکشیم.؟

بیایید بیاندیشیم و بکوشیم و آنچه باید بدست آوریم

عاشقانه

عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!

 

آره زندگيم همينه !ديگه چاره ای ندارم !صبح تا شب اين شده کارم يا تو باشی و بخندم يا نباشی و ببارم

چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست

 

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت

شنيدم که شمشير يکي را دوتا مي کند بنازم به شمشيرعشق که دوتا رايکي مي کند .

 

آنگاه که ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس ميکني؛ به خاطر بياور که زيبايي شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است

 

ما هميشه صداهاي بلند را ميشنويم، پررنگ ها را ميبينيم، سخت ها را ميخواهيم. غافل ازينکه خوبها آسان ميآيند، بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند

 

دلیل آفرینش انسان عشق بود وخدا انسان را عشق افرید چون عشق بود و در قلب انسان عشق را نهاد تا عشق شود پس باید قدر ایننعمت الهی (قدرت عشق) را دانست

 

گويند لحظه ايست روييدن عشق آن لحظه هزار بار تقديم تو باد

 

خوب رويان جهان رحم ندارد دلشان بايد از جان گذرد هر كه شود همدمشان روزي كه سرشتند ز گٍل پيكرشان سنگي اندر گٍلشان بود و همان شد دلشان

 

فرياد من از داغ توست ...... بيهوده خاموشم مکن ...... حالا که يادت ميکنم ...... ديگر فراموشم مکن ...... همرنگ دريا کن مرا ...... يکبار معنا کن مرا

دوستان سلام

سلام دوستان مهربانم

خیلی بایید ببخشید که نتونستم به نت بیام به کامنتهای گرم شما پاسخ بدم

از اینکه نظراتتون را برام نوشته اید خوشحالم

خیلی ممنون که من رو از یاد نبرده اید

این روز ها به خاطر کارم که در بوشهر است و از تهران فاصله دارد دیگه حال و حوصله نت ندارم و اصلا وقت نمیکنم بیام نت.

دباره قصد دارم رمز عبور و یوزر نیم را برای شما دوستان بگذارم تا این وب از رونق نیافتد .

باز هم ازتون ممنونم.