قدر لحظه لحظه زندگيتان بدونيد

چقدر لذت بخش است روی شنهای ساحل لم دادن، گوش دادن به موسیقی دریا و تماشای ستاره های آسمان. ستاره هایی که لالایی دوران کودکی و نوجوانی من بودند. ستاره هایی یادآور لحظات خوب و شیرین زندگی.
ستاره های کم نور رو بشتر دوست دارم. ستاره های پرنور همه جا هستند. همه دوستشون دارند و اونها رو میخوان. اما ستاره های کم نور رو کسی جدی نمیگیره. خوشحالم که آدما با ستاره‌های من کاری ندارند. ستاره هایی که گوشه های خلوت آسمان را با نور کم خودشان زیبایی خارق‌العاده‌ای می‌بخشند. همون‌هایی که اگه پرنورتر بودند اینقدر زیبا نبودند.
از ابرها بدم میاد. اونها بد هستند. جلوی دیدن ستاره‌های کم نور رو میگیرند. نازکهایشان اما به پرنور ها اجازه خودنمایی میدهند. از پشت اونها ستاره‌های من دیده نمیشوند. اگه هم جایی بینشون باز باشه فقط چند تاشون رو میشه دید. آخرش مجبور میشی چشمهات رو ببندی و بقیه رو تو ذهنت تصور کنی.
چشم‌هایم را لحظه‌ای بستم تا خاطره اون ستاره‌ها به یادم بیاد. ستاره‌هایی که دیگه دیده نمیشدند. باز که کردم تقریبا شکه شدم. دیگه هیچ کدومشون نبودند. همون یه ذره جا هم که بینشون خالی بود پر شده بود. فکر کردم خوابم برده. وقتی فهمیدم لحظه‌ای بیش نبود غم عجیبی همه‌ی وجودمو فرا گرفت. افسوس خوردم از اینکه چرا ابرها به فرمان من نیستند. اصلا چرا ابرها اینقدر بی رحم اند؟؟. کاش لااقل آن یک لحظه چشمهایم را نبسته بودم و بیشتر می‌دیدم. تمام آسمان را گشتم. اما خبری نبود. مطمئن شدم که دیگه نمیتونم ببینمشون. دوباره چشمهایم را بستم و اینبار با تمام ستاره‌هایم به رقصیدن پرداختم.
کاش آن یک لحظه را از دست نمیدادم.
کاش ....

وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي

چشم ها پرسش بي پاسخ حيراني ها


دست ها تشنه تقسيم فراواني ها


با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم


داغ هاي دل ما، جاي چراغاني ها


حاليا! دست كريم تو براي دل ما


سرپناهي است در اين بي سرو ساماني ها


وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي


اي سرانگشت تو آغاز گل افشاني ها


فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد


فصل تقسيم غزل ها و غزل خواني ها


سايه امن كساي تو مرا بر سر، بس


تا پناهم دهد از وحشت عرياني ها


چشم تو لايحه روشن آغاز بهار


طرح لبخند تو پايان پريشاني ها

قیصر امین پور